خاطره ای از یک معلم… «مرضیه دانشآموز کلاس دوم راهنمایی بود. ظاهری آراسته و مرتب داشـت، گوشهگیر بود. کمتر با کسی میجوشید در کلاس تا وقتی که از او پرسشی نمیشد، جـوابی نمیداد. وضع درسیاش مـتوسط بـود. از مشکل عمدهای رنج میبرد. بیشتر اوقات مژههایش را میکند. به طوری که پلکهایش کاملا خالی شده […]
خاطره ای از یک معلم…
«مرضیه دانشآموز کلاس دوم راهنمایی بود. ظاهری آراسته و مرتب داشـت، گوشهگیر بود. کمتر با کسی میجوشید در کلاس تا وقتی که از او پرسشی نمیشد، جـوابی نمیداد. وضع درسیاش مـتوسط بـود. از مشکل عمدهای رنج میبرد. بیشتر اوقات مژههایش را میکند. به طوری که پلکهایش کاملا خالی شده بود. این مسئله نظر همه را جلب کرده بود. همه او را با عنوان دختر بیمژه میشناختند و بهم نشان میدادند.»
- اولیـن مرحله اقدام:
با مربی تربیتی مدرسه تماس گرفتم. ایشان گفتند در مدت دو سالی که در مدرسه ما بوده، مرتب مژههایش را میکنده است. از هر راهی وارد شدهایم فایدهای نکرده تشویقش کردهایم، تهدیدش کردهایم، مؤثر واقـع نـشده است. به هرحال مدتی است او را رها کردهایم تا شاید خود به خود مسئلهاش حل شود.
با معاون مدرسه تماس گرفتم. ایشان گفتند مادرش یکی دو بار برای غیبتهایش به مدرسه آمده با مـادرش هـم گفتهایم که مرضیه مژههایش را میکند. مادرش گفت در منزل هم همین کار را میکند هر چه با او صحبت شده حتی او را تنبیه کردهایم، فایده نداشته است.همۀ دوستان و آشنایان هم این کارش را بـه رخـش میکشند اما اثر نکرده است.
پروندهاش را مطالعه کردم. تا کلاس چهارم دبستان شاگرد اول بوده. در کلاس پنجم شاگرد سوم و در کلاس اول راهنمایی وضعیت درسیاش متوسط بود. از لحاظ انضباطی مشکل خاص نـداشته اسـت.
- دومـین مرحلۀ اقدام:
به دبستانی کـه مـرضیه در آنجا تحصیل میکرد، رفتم. مربیان و معلمینش عوض شده بودند. فقط معلم کلاس چهارمش هنوز در آن مدرسه مشغول به تدریس بود. وضعیت مرضیه را جـویا شـدم، ایـشان گفتند. وقتی که من معلمش بودم، نکتهای کـه خـیلی چشمگیر بود، حالت پسرانهای بود که در او خودنمایی میکرد. بیشتر دوست داشت لباس پسرانه بپوشد. ظاهرا بچه با استعدادی بـود. بـا مـادر مرضیه تماس گرفتم. مارش گفت مرضیه حدود دو سال است مـرتب مژههایش را میکند. اعصابم خرد شده، گاهی اوقات از دستش گریه میکنم. انگشتنما شده بداخلاق و گوشهگیر است. میترسم مبادا دیـوانه شـود.
پرسـیدم در رابطه با شما، پدرش، خواهر و برادرش مشکل خاصی ندارد. گفتند نه، هـر کـاری از دستمان برآید برای او انجام میدهیم همیشه سعی میکنیم وضع لباس و خورد و خوراکش مرتب باشد. نمیدانم چـرا ایـن کـارها را میکند. مثل این که همه ما با او غریبهایم. با برادرش لجبازی میکند. چـشم دیـدن او را نـدارد.
- سومین مرحلۀ اقدام:
روزی مرضیه را در راهرو مدرسه دیدم، با او سلام کردم. گفتم زنگ تفریح اگـر تـوانستی بـیا با تو کاری دارم. زنگ تفریح مراجعه کرد. بعد از صحبتهای مقدماتی گفتم مرضیه دوست داری مـشکلت حـل شود. زیر چشمی نگاهی به من انداخت و قرمز شد. گفتم اگر علاقمند باشی من هم مـیتوانم کـمکت کـنم مشکلات قابل حل هستند. فقط باید توکل بر خدا کرد و تصمیم گرفت در هر صـورت مـن آمادهام تا با تو همکاری کنم.
در حالی که سرش پایین بود گفت از خدا مـیخواهم کـه از شـر این عادت خلاص شوم. گفتم به عنوان اولین قدم، هر روز انگشتهایت را به فلفل آغشته کن، در ضـمن بـه مادرت هم بگو هر وقت که خواستی مژههایت را بکنی آینهای بیاورد جـلوی صـورتت بـگیرد تا خودت را در آن ببینی. با مادر مرضیه مجددا تماس گرفتم از او خواستم برای اینکه مشکل مـرضیه حـل بـشود این مسئله را به رخ او نکشید و رفتار ملایمتری با او داشته باشید. در ضمن هر وقـت مـرضیه خواست مژههایش را بکند. آینه بیاورید و جلوی صورت او بگیرید تا خودش را در آینه ببیند. توقع نداشته باشید کـه یـکی، دو روزه این عادت از بین برود این مسئلهای است که نیاز به فرمان دارد.
روز بـعد بـا مربی تربیتی مدرسه ایشان تماس گرفتم. به او گـفتم، مـرضیه مشکل جدیتری دارد که باید آن را یافت و حـل کـرد. زیرا کندن مژه و ناخن جویدن و از این قبیل در این سنین علائمی بیش نیستند ایـن ها تـظاهر فشار و اضطراب درونی میباشند. البـته مـا در وهلۀ اول سـعی مـیکنیم ایـن علائم را رفع کنیم چه که ایـن عـلائم در معرض دید دیگران است، و توجه دیگران بر اضطرابشان میافزاید.
اما به رفـع عـلامت نباید اکتفا کرد. علت و ریشه ایـن علائم را هم باید جـستجو کـرد. از ایشان خواستم تا با مـرضیه تـماس بیشتری داشته باشند. به تدریج او را در فعالیتهای مدرسه شرکت دهند (با توجه به استعدادها و امـکانات او) کـارهایی که به او واگذار میشود بـه صـورتی بـاشد که او توانایی انـجامش را داشـته باشد تا احساس مـوفقیت و لیـاقت نماید و اعتماد به نفس در او او ریشه بگیرد. اگر بدون توجه به این نکات به این گونه افـراد کـاری سپرده شود و اولین تجربهاشان با شـکست هـمراه باشد. احـساس حـقارت و عـدم اعتماد به نفس در آن ها بـوجود میآید.
- چهارمین مرحله اقدام:
با مرضیه در تماس بودم. گاه، گاهی از احوالش جویا می شدم و از او میخواستم حـتما قـولی را که داده بود عملی کند. اوایل کـار امـیدی نـداشت کـه بـا این روش بتواند عـادتش را تـرک کند. اما بعد از گذشت دو هفته و با پیگیریهای مادرش در منزل و توجه ما در مدرسه آهسته، آهسته نسبت بـه کـندن مـژههایش نفرت پیدا کرده بود. خصوصا وقتی کـه تـصویر خـودش را در آن حـالت در آیـنه مـیدید متوجه رشتی عملش میشد.
این احساس موفقیت او را به من نزدیکتر ساخته بود و اعتمادی به من پیدا کرده بود. در جلسات بعد احساس میکردم، دلش می خواهد بیشتر صحبت کند. به او گفتم در ایـن مدت مادرت به تو خیلی کمک کرد؟ بعد از چند لحظه سکوت گفت: «خانم بله، فقط در این مدت با من همکاری کردند» گفتم منظورت را نفهمیدم میتوانی بیشتر صحبت کنی؟
با بغض گفت بله آن ها مرا نـمیخواستند. مـن بعد از سه دختر به دنیا آمدهام. خانواده ما تعصب خاصی دارند پسر را خیلی دوست دارند مرا نمیخواستند به همین خاطر پدرم میخواست ازدواج مجدد کند تا اینکه الحمدالله برادرم بعد از مـن مـتولد شد. آن ها همۀ توجه و علاقهشان به برادرم معطوف است. من در خانه زیادی بودم هر وقت بین من و برادرم اختلافی میشد، همیشه حق را بـه او مـیدادند اگر او مرا کتک بزند نـباید حـرفی بزنم چون او پسر است. هر کاری که دلش میخواهد میکند درس نمیخواند. در کوچه با بچهها تا دیر وقت بازی میکند. کسی جرأت ندارد به او بگوید بـالای چـشمت ابروست. گاهی اوقات فـکر مـیکنم چرا من نباید پسر باشم. بعضی وقتها هم از هر چه پسر و مرد است نفرت پیدا میکنم.
گفتم، زن و مرد بدون هیچکدام مایه افتخار نیست. خداوند همه را در اصل از یک چیز به وجود آورده اسـت. ملاک برتری تقواست. میبینی که مشرکین هم به پیامبر طعنه میزدند که تو دختر داری و پسر نداری. خداوند به پیامبر میفرماید ما به تو کوثر عطا کردیم، یعنی همیشه چشمۀ جـوشانی کـه تمامی تـاریخ را سیراب میسازد.
امام خمینی در رابطه با مقام زن میفرماید از دامن زن است که مرد به معراج مـیرود. در این رابطه با او مفصل صحبت کردم گفتم ما زن ها هستیم کـه بـاید لیـاقتها و شایستگیهای خودمان را به اثبات برسانیم. اگر میبینی پدر و مادرت و امثال آن ها چنین تفکراتی دارند آن ها هم مقصر نـیستند؛ از قـدیم به آن ها این گونه تلقین شده است. من و تو باید باطل بودن این تـفکرات را بـه اثـبات برسانیم. مطمئن باش مادر و پدرت تو را خیلی دوست دارند، چرا که مادرت از اینکه میدید تو مـشکلاتی داری، خیلی رنج میبرد و دلش میخواست هر کمکی از دستش بر میآید انجام دهد.
با مـربی تربیتیشان تماس گرفتم. گـفتم مـرضیه به علت جو حاکم بر خانوادهاشان که ارزشها را به پسرها میدهند. ابتدا میخواسته خود را به صورت پسرها درآورد، اما وقتی که بزرگتر شده رفتارهای پسرانه و لباس پسرانه پوشیدنش در محیط با منع روبـرو گشته است و مجبور شده دختر بودنش را بپذیرد. این پذیرش همراه با احساس حقارت و عدم ایمنی در او ایجاد اضطراب کرده است که به شکل یک علامت که همان کندن مژه میباشد تظاهر پیدا کـرده اسـت. در چنین مواردی اگر فقط به رفع علامت اکتفا کنیم ممکن است بعد از مدتی تبدیل به علامت دیگری شود.
با مادر مرضیه تماس گرفتم، گفتم مرضیه دختر با استعداد و حساسی است او نـیاز بـه محبت و پذیرش بیشتری از ناحیه شما و پدرش دارد.اگر این تبعیضها بین او و برادرش ادامه یابد ممکن است منجر به مشکلات پیـچیدهتری شـود که دیگر نتواند کاری انجام داد. شما حتی به نفع پسرتان کار نمیکنید. با این روشها او هم پرتوقع و بدون هیچگونه قید و قاعدهای بار میآید. در جامعه او را به این شکل نمیپذیرند و دچـار مـشکلات مـی شود. در اسلام سفارش شده که بـه فـرزندانتان مـحبت کنید. خصوصا به دخترانتان شما میبینید در اسلام پیامبر به حضرت فاطمه چقدر علاقه داشتند و ایشان را مور احترام قرار میدادند.
به مـادر مـرضیه گـفتم در اختلافاتی که بین مرضیه و برادرش واقع می شود بـه حـق حکم کنید تا مایۀ رنجش او نشود و نسبت به شما خدای نکرده بدبین نشود و مرضیه در موقعیتی است که احتیاج بـه احـترام دارد. نـباید با او به شکل بچه دیروزی رفتار کرد. خصوصا در حضور دیـگران او را محترم بدارید و انشاالله با دلسوزی های شما و اقدامات مسئولین مدرسه مرضیه بتواند استعدادها و لیاقتهایش را آشکار سازد.
با مربی مـدرسه بـرادر مـرضیه تماس گرفتم. وضعیت برادرش در منزل را متذکر شدم از مربی او هم خواستم کـه بـیشتر مراقب او باشند. با پدر مرضیه تماس بگیرند و در این رابطه با ایشان صحبت کنند. (البته بشکلی که مـتوجه نـشوند کـه از جانب ما اقداماتی شده است). هفتهای یک روز مسئولیت کتابخانه به مرضیه سـپرده شـد.خـیلی مرتب و دقیق به کتابخانه میرسید. کتابها را جلد میکرد و شماره میزد. به بچهها کتاب امـانت مـیداد.
به تدریج از انزوای سابقش بیرون میآمد. وضع درسیاش هم رو به پیشرفت بود. ما هم با خـانوادهاش در تـماس بودیم، اوایل نسبت به خانوادهاش خیلی بدبین بود. اگر به او محبتی هم میکردند. فـکر مـیکرد دروغ اسـت و ساختگی است. به مادر مرضیه گفتم شما باید استقامت داشته باشید. مرضیه خیلی ضـربهپذیر شـده است او باید واقعا باور کند که دوستش دارید. بحمدالله تماس مربی مدرسه بـرای مـرضیه بـا پدرشان هم کارساز شد و ایشان هم در رفتارشان تغییراتی دادند. همۀ این اقدامات باعث شد تـا مـرضیه در مسیر رشد و شکوفایی استعدادهایش قرار بگیرد.