
او کودکی سـه سـاله، بچه نافرمانی است و در برابر هیچکدام از حرف های بزرگترها تسلیم نمی شود در برابر همه، واکنش منفی نشان مـیدهد و می گوید: من هر کاری را که دلم بخواهد می کنم و به حرف هیچکس نیستم. البـته مدتی نزدیک به یـک سـال ایست که این رویه را در پیش […]
او کودکی سـه سـاله، بچه نافرمانی است و در برابر هیچکدام از حرف های بزرگترها تسلیم نمی شود در برابر همه، واکنش منفی نشان مـیدهد و می گوید: من هر کاری را که دلم بخواهد می کنم و به حرف هیچکس نیستم. البـته مدتی نزدیک به یـک سـال ایست که این رویه را در پیش گرفته و در زمان قبل از آن یکی از سر بزیرترین و مطیعترین بچهها بود.حال آن که اکنون با رفتارش برای دیگران کابوسی بوجود آورده است. اما اینکه چطور شد او یک دفعه ایـنطور تغییر رویه داد؟
روانشناسان در این مورد میگویند برای هر موردی زمان خاصی وجود دارد. در مورد او هم که کودک مطیع و تسلیمی بود لاجرم زمانی پیش آمد که حس کرد می خواهد بدون دخالت بزرگترها رفـتار کـند، اما چون بیپرده بود که قدرت قد علم کردن در برابر بزرگترها را ندارد فکر کرد تنها از راه مخالفت با آراء بزرگترها می تواند آنچه را که می خواهد به دست بیاورد و در این راه لحظه به لحظه جـلوتر رفـت تا اینکه در سه سالگی تبدیل به کودک غیر قابل تحملی شد که زندگیش در کابوس می گذرد و دیگران را نیز به عذاب آورده است. او می خواهد با ارادۀ خاص خودش زندگی کند و روش زندگانیش را خـود انـتخاب کند و تنها علاج او مشورت با پزشک متخصص است که به او کمک کند و اجازه دهد بزرگ شود و به زمانی که می توان با اراده و روش خود زندگی کرد برسد.
مسئله مشکل بچه نـافرمان هـمیشه وجـود داشته است. همان طوری که مـشکل والدیـن نـافرمان هم همیشه وجود داشته است. درست مثل قانون علت و معلول؛ و اما در این مورد قبل از هر چیز باید مسئله فرمان برداری را تجزیه و تـحلیل کـنیم و بـه ریشۀ آن برسیم. فرزند مطیع و فرمانبردار فرزندی اسـت کـه با خانواده، با مقررات مدرسه و غیره مسالمت و هماهنگی داشته و در کلیه موارد مطیع باشد.
اما همه ما می دانیم تا شـخص اطـاعتکننده نـسبت به چیزی یا کسی ایمان نداشته باشد نمی تواند مفهوم اطـاعت را به درستی به کار ببرد و اعمال کند و در غیر اینصورت اطاعت برایش به صورت ضرورتی درمیآید که برای زندگی بـا بـزرگترها و رشـد کردن و بزرگ شدن لازم است. در بسیاری از موارد بچههایی دیده شدهاند که قـدرت تـحمل این نوع ضروریت را تنها تا حدی داشتهاند و در مرز صبرشان تمام شده و به مرحله، انفجار رسیدهاند و در این مـرحله عـصیانی اسـت که کودک نه گفتن را با صراحت شروع می کند جلوی بزرگتر میایستد و تـبدیل بـه کـودک غیر قابل تحمل و ناشایسته میشود و در حالتی اینچنین، تنها یک پزشک روانشناس است که می تواند بـرای ایـن کودک چارهای پیدا کند و به او کمک نماید.
مسئله مهمتر در این مبحث محیط خانوادگی کـودک، شـخصیت پدر و مادر و رویدادهای خانواده است. بهطور مثال مادری که بیشتر اوقاتش را به کار در خـارج از خـانه مـیگذارند. به هنگام بازگشت به خانه بیشتر با واکنشهای منفی کودکش روبرو میشود. این حـالت در واقـع بر اثر دوری مادر به کودک دست داده است، و عکس العمل بغضی است که در غـیبت او در کـودک بـهوجود آمده است. کودک در لحظۀ دیدار هم شادمان است، و هم بیقرار، به حدی که حتی در یـک نـوع حالت گیجی غوطه میخورد، و یا آماده انفجار است. اگر در چنین لحظاتی مـادر، انـدیشمند و فـهیم باشد، و با مهربانی کودک را در آغوش بگیرد و در برابر خشم غیر ارادی او عکس العملی نشان ندهد کـودک بـه زودی بـه حالت عادی باز میگردد ولی اگر مادر کودک را به سرزنش بگیرد واکـنشی درونـی او شدیدتر می شود و رفته رفته او را به طغیان میکشاند.
پدر و مادرهایی که دایم در حال جنگ و نزاع هستند و صحنههای زد و خـورد را در خـانه بازی میکنند هرگز نمیتوانند از کودکانشان توقع اطاعت داشته باشند، چرا که بـچهها در رفـتارهای خود، رفتارها پدر و مادرشان را منعکس می کنند و گذشته از آن نـقش پدر کـه فـرمان روای خانواده است در این میان از مادر مهمتر مـی باشد، و اگـر پدر تندخو، و خشن، و بهانهجو باشد، و دایم نسبت به پسر شمس ایرادگیری کند. بچه نـیز از او تـقلید کرده و نسبت به مادر، حـالت حـمله و تعرض را در پیـش مـیگیرد.
در ایـن زمینه کودکی را دیدیم که به عـلت عـکس العملهای تند پدر نسبت به مادر، نه تنها در خانه بلکه در مدرسه، و در محله نـیز دسـت به شرارت میزد و رفته رفته رفـتارش به جایی رسید کـه بـاعث نگرانی خانواده و اولیای مدرسه شـد امـا همین بچه با طبع تندخو و شریر هنگامی که برای تعطیلات تابستانی به خـانه مـادر بزرگش در شمال فرستاده شد بـه کـلی تـغییر رویه داد.و تبدیل بـه کـودک آرام و مطیعی شد، تـا بـه جایی که مادر بزرگ دربارهاش می گفت: از کودکان نادری است که نظیرش کم دیده میشود. امـا بـه محض بازگشت به خانه دو مرتبه در هـمان قـالب شرارت فـرو رفـت و نـاسازگاری را در پیش گرفت و رفتار او در واقـع عکس العمل نگرانیهای باطنی و حس عدم امنیتی بود که نسبت به محیط خانواده داشت و بـه ایـن ترتیب باز به این نتیجه مـیرسیم کـه مـحیط خـانواده بـزرگترین نقش را در تربیت فـرزندان دارد، و در اقـتضای این محیط است که کودکی شریر و تندخو، یا آرام و مطیع و دوست داشتنی میشود.
در این مورد باز بـه ذکـر نـمونۀ دیگری میپردازیم:
پسری نه ساله تکالیف مـدرسهاش را کـمتر انـجام مـیدهد هـرگز بـه موقع از خواب بیدار نمیشود و همیشه دیر به مدرسه می رسد. ولی همیشه با صراحت سوگند یاد میکند که تکالیف مدرسهاش را انجام داده به موقع هم به مدرسه رسیده است. اگـر در خانه او را به دنبال مأموریتی بفرستند مأموریت را انجام نمیدهد و در بازگشت به دروغهای مختلف متوسل می شود که باعث حیرت دیگران است. این بچه در اصل خودسر و نافرمان است و کارش به جایی رسیده کـه در حـصار تمرد محصور شده و دیگر نمی داند که چه می خواهد، و حتی این را هم نمی داند که دلش میخواهد خوشایند دیگران باشد یا نه؟
در این نوع مراحل بحرانی. بچه بطور معمول اگر با رفتار نـامناسبی روبـرو شود نافرمانی و تعرض را شروع میکند، دست و پایش را به زمین میکوبد، فریاد میکشد، گریه میکند،و بیشتر از معمول میخوابد… اگر مادر کودک رفتارش منطقی بـاشد بـچه به راحتی بحران را میگذراند.
یـکی از نـکات مهم در این زمینه همانطور که گفتیم، وجود پدر و شخصیت او، و نوع اعمال شخصیت او در خانه است. چون خانه بیشتر به یک فرمانروای خردمند و منطقی نیاز دارد و این پدر اسـت کـه میتواند اجرای این نـقش را بـهعهده بگیرد و شخصیتساز فرزندانش بشود و این فرمانروایی خود؟ عمیقی است که هرکس قدرت؟
آنجایی که میدانیم بیشتر پدرها و مادرها در این محل بیگانه هستند و راه نفوذ و تسلط بر کودکان و حکم – راندن بر آنها را نمیدانند. آن ها فـکر میکنند تنها از راه امر دادن آن هم با خشونت، بر کودکان مسلط میشوند، پدر مرتب فریاد میکشد مشقهایت را نوشتی یا نه، اگر ننوشتی تنبیه میشوی، مادر هم پشتسر کودک می دود که مواظب باش لبـاست را خـاکی نکنی. قـاشق کثیف را به دهانت نزن، و چون بر سر میز غذا مینشیند باز پدر میگوید. بچه چنگالت را درست دست بـگیر، و مادر دنبالهاش را میگیرد که این چه وضع چیز خوردن است…
و بـهطور خـلاصه بـچه در چنین محیطی بهطور مداوم در شرایط امر و نهی قرار میگیرد و فشار بر او آنچنان شدید میشود که سرانجام روزی از جا درمـیرود در بـرابر آن همه امر و نهی جبههبندی میکند و مخالفت را شروع کرده و سر به طغیان برمیدارد و این مـشکل خـانوادههایی اسـت که روش صحیح فرمانروایی در خانه را که نمیدانند هیچ، بلکه در زندگی شخصی خود نیز به علت عـدم تعادل شخصیتی، نگرانی، اضطراب و سردرگمی گرفتار مشکلات فراوانی می شوند و توقعی که از کودکانشان دارنـد کاملا بیجاست چون هـمانطور کـه گفتیم والدین فهمیده و منطقی که از روی میل زندگی میکنند و تعادل را در همه چیز مراعات مینمایند، از چنان نفوذی برخوردار هستند که کودکانشان به طور ناخودآگاه راه آن ها را در پیش میگیرند، و گرفتار هیچ نوع مشکلی نمیشوند و از و ایـنها همانا والدینی هستند که بچههایشان را طوری تربیت میکنند که هرگز این لزوم پیش نمیآید به آنها بگویند: تو بچه بدی هستی و مادر را با کارهایت اذیت میکنی یا پدر فقط از دست تو حرص مـیخورد و عـصبانی میشود.
و بطور کلی بچه را باید از زمان کودکی به نحوی پرورش داد و تربیت کرد که از آزادی به اندازه کافی بهرهمند باشد و حریم آن را بخوبی احساس کند. چون تنها از این طریق است که بچه احـساس رضـایت و سلامت و شادمانی میکند. گذشته از این باید خواستههای منطقی کودک را محترم بشماریم و هرگز برای بازی و حرکت او ساعت منظمی تعیین نکنیم که تو فقط در میانه این ساعتها میتوانی بدوی، با بـچهها بـازی کنی. به دوچرخه سوار شوی، که این باز در کودک مشکل دیگری به وجود خواهد آورد. در ضمن باید بچهها را طوری بزرگ کنیم که نزاعها و اختلافاتی را که باهم دارند خودشان با هـم حـل کـنند و از بزرگترها کمک نگیرند.
و سرانجام اگـر در بـرابر کـودک لجوج و نافرمانی قرار گرفتیم در درجۀ اول خودمان را بررسی کنیم که آیا چگونه زندگی میکنیم، از چه نوع رفتارهایی برخوردار هستیم، و در احراز عنوان فـرد شـایسته بـه کدام موفقیت رسیدهایم؟ و آنگاه به این سئوال برسیم کـه بـا کودکان چگونه رفتار کرد، و از او چه توقعاتی داشتهایم، و آیا توقعاتمان بیش از حد معمول و فزونتر از ظرفیت کودک نبوده است و اگر در خـود اسـتعداد کـمک به کودک را نیافتیم بیدرنگ به پزشک مراجعه کنیم، که بـچه نافرمان نه تنها خود راضی و خوشبخت نیست بلکه محیط اطرافش را نیز متشنج میسازد.