
کودک یک ساله بخوبی میتواند قاشق را در دسـت بـگیرد ولی در حقیقت تمام جریان غذا خوردن را مادر انجام میدهد. مسلما وضع نوجوانان مشکلتر است. نوجوان هم میل به استقلال مفصل دارد، او میخواهد خودش وقت خود را تنظیم کند، به تنهایی تـعیین کـند که چه زمانی درس هایش را حاضر کـند، چه موقع […]
کودک یک ساله بخوبی میتواند قاشق را در دسـت بـگیرد ولی در حقیقت تمام جریان غذا خوردن را مادر انجام میدهد. مسلما وضع نوجوانان مشکلتر است. نوجوان هم میل به استقلال مفصل دارد، او میخواهد خودش وقت خود را تنظیم کند، به تنهایی تـعیین کـند که چه زمانی درس هایش را حاضر کـند، چه موقع گردش کند، کتاب بخواند و با دوستانش بازی شطرنج کند. او سعی میکند مسائل خیلی مهمی را حل کند، با چه کسی دوستی کند، چـه نـوع ورزشی بکند و حتی چه شغلی را برای خود انتخاب کند.
نوجوانی که تمام برنامههایش را مستقلا تنظیم میکند، معمولا با امکاناتش مطابقت ندارد. او نمیتواند هنگام سنجیدن کاری همه را در نظر داشته بـاشد، هـمیشه خصایص منفی دوست انتخابی خود را نمیبیند، نمیتواند کاملا درست وقت خود را توزیع کند.
پدر و مادر این را میدانند و در اکثر موارد همان رفتاری را که قبلا با نوجوان داشتند ادامه میدهند. به او دیکته مـیکنند کـه مواقع بـیکاری را به چه کاری مشغول شود، با چه کسی دوستی کند، چه کتابی را بخواند و غیره. مسلم است کـه اعتراض علیه این سفارشها در نوجوان قوی تر، و نیرومندتر از کودک کوچولو ظاهر مـیشود. نـوجوان در پاسـخ محرومیت از استقلال، شروع به خشونت میکند. از خود عدم اطاعت محض، لجاجت منفیگری نشان میدهد.
پدر و مادران چه کـار بـاید بکنند تا سبب چنین اعتراض شدیدی نشوند؟ ممکن است اختیار کاملی به پسر یا دخـتر نـوباوه خـود داد؟ مسلما نه. نباید به کودکان استقلال زیادی داد بلکه باید مثل سابق کودکان را راهنمائی کنند. امـا آن ها حتما باید وضع نوجوان خودخواه و در حال رشد را در نظر بیاورند، سعی کنند در خـواست خود را نه به صـورت دسـتور بلکه به صورت نصیحت، میل، خواهش و غیره ابراز دارند، و احترام پسر یا دختر خود را نگه دارند.
بنابراین میبینیم که کودک در مواردی از حرفشنوی سر باز میزند که پدران و مادران به امکانات سنی کـودک که مشتاق آن است و استقلالی که بیچونوچرا حق اوست توجه نمیکنند. اما میل کودکان به استقلال معمولا از امکانات عملی آن ها جلوتر میافتد. کودکان میخواهند به هر قیمتی که شده کاری را مستقلا انـجام دهـند، اما هنوز قادر نیستند از عهده آن کار برآیند، در این حالت کمک بزرگترها برای آن ها ضروری است و کمک باید چنان وانمود بشود که کودک داوطلبانه و با کمال میل قبول کند. مشکل اسـاسی بـرای مربیان همین است. با واگذاری استقلال بیش از پیش، بسته به سن کودک و در عین حال با راهنمایی ماهرانه وی یکی از علتهای عدم اطاعت کودک را برطرف میسازید. اما حرفنشنوی علتهای دیگری نـیز دارد.
فـرض میکنیم خانوادهای پسربچه ای دارند. نام این بچه محمود است. او در اولین سال های دبستانی کاملا آزاد بود. پدر و مادرش مواظب او نبودند، اطلاعی نداشتند که چگونه درس هایش را حاضر میکند، چه مقدار وقت در این راه صـرف مـیکند، کی و چقدر بازی می کـند. تـا کـلاس چهارم درس خواندن برای این بچه مشکل نبود، با اینکه وقت کمی را صرف درس خواندن میکرد ولی نمره بد نمیگرفت. اما کار سطحی و نـامرتبش دیـر یـا زود میبایست روی تکالیف منزلش منعکس میشد.و درحقیقت در کلاس پنـجم بـود که محمود لنگید و یکی پس از دیگری نمرههای بد گرفت. پدر و مادرش ابتدا اهمیتی به آن نمیدادند. اما چون عدم موفقیت پسرشان آشـکار شـد و بـه تنهایی نتوانستند از عهده کار برآیند بالاخره پدرش تصمیم گرفت دخـالت کند.
به محمود گفت: دوران زندگی آزاد تو سپری شد. گوش کن اگر یکبار دیگر نمره بدی بگیری، بدون اجـازه مـن نـه به سینما میروی و نه پیش دوستانت. حالا قدم به قدم پسر بچه را کـه تـاکنون بدون کنترل وقت خود را تلف میکرد، دنبال مینمود و مواظبش بود “کجا بودی، کجا میروی؟” و غیره و غیره.
مـحمود ایـن تـغییرات را در زندگیش خصمانه تلقی کرد. او نمیخواست در برابر وضع جدید سر فرود آورد، نمیخواست از آزادی پیـشینش جـدا شـود و قبلا، تقریبا هیچ چیزی از وی نمی خواستند، حالا هم او با تصمیم قاطع به درخواستهای جـدید اعـتراض مـیکرد زیرا آن ها برایش بیاندازه غیر منتظره بودند، با این وضع به سرعت نظام عـادی مـحمود تغییر کرد. مسلما پدر و مادر باید کودکشان را کنترل میکردند (هر چند که تاکنون اشتباها آزادی بـی حد و مرز بـه وی داده بودند) و بیچون و چرا باید او را به پشتکار، و اجرای دقیق تکالیف خانه عادت میدادند.امـا تـمام اینها میبایست بتدریج و با احتیاط و بدون درهم شکشتن حاد نظام قبلی انجام گـیرد. درسـت هـمین نتیجه در مواردی که ابتدا از کودک فوق العاده مواظبت میکنند و سپس یک مرتبه او را بحال خود وامـیگذارند، حـاصل میشود.
مادری به محمد نه ساله میگوید:
بس است، تو بزرگی، هـمهاش بـیخود دنـبال من راه افتادی، خودت را با چیزی سرگرم کن.
اما محمد گوش نمیدهند، از مادرش جدا نمیشود،از وی مـیخواهد کـه بـرای او کتاب بخواند،با او بازی کند. او به آنچه که قبلا بوده،عادت کـرده اسـت،او نمیفهمد که تغییر کرده و این تغییر را نمیخواهد. ولی تغییر یافته است مادر هم ناگهان فهمید که، پسـرش را درسـت تربیت نکرده است. مهم نیست که چرا حالا این مادر ناگهان ایـن مـوضوع را فهمیده است-از رادیو شنیده،در کتاب خوانده و یـا روابـط مـتقابل میان والدین و بچهها را در خانواده آشنایانش دیده اسـت، مـهم اینست که او کاملا شیوه تربیت را عوض کرده است. اما محمد اصلا آماده ایـن کـار نبوده است، و اعتراض میکند. مـسلما، در ایـن مورد هـم لازم نـبود همه چیز را مثل گذشته باقی بـگذارد. اگـر تاکنون از کودک فوق العاده مواظبت به عمل میآمد، حمایت میشد، باید، بـیچون و چرا از ایـن کار خودداری کرد. اما واگذاری اسـتقلال به او در این مورد بـاید خـیلی تدریجی صورت گیرد.و در عین حـال بـاید بازی کردن به صورت مستقل، کتاب خواندن و بـسیاری چـیزهای دیگر را به کودک آموخت، زیـرا نـمی دانـد، به چه وسـیله، مـیتواند بدون شرکت بزرگترها سـرگرم شـود.
یک مورد دیگر:
دختر بچهای تا دوازده سالگی بدون هیچگونه وظیفهای در خانه بزرگ شده اسـت. مـادرش باصطلاح “دلش بحال او سوخته است” بچه اسـت، هـنوز زوداست کـه او کـار کـند. اما بمحض اینکه دخـتر دوازده سالگی را پشت سر گذاشت مادر تصمیم میگیرد که حالا وقتش است که در خانه به او کـمک کـند و بدون هیچگونه آمادگی، حتی بدون ایـنکه قـبلا بـا دخـتر گـفتگو کند،شروع بـه سـپردن کارها به وی میکند. دختر بچه این را به عنوان حادثه ناگوار غیره منتظره و بعنوان در نوع خود لجبازی بـزرگترها تـلقی مـیکند راستی چرا دیروز او بدون هیچ نگرانی زنـدگی مـیکرد ولی امـروز بـرو نـان بـخر اطاق را جارو کن، سیبزمینی پوست بکن و.. به چه سبب ناگهان این همه کار بر دوش او نهادند؟!…
دخترک سفارش مادر را انجام نمیدهد، او را تنبیه میکنند. آنگاه دخترک مدتی کار میکند امـا بمحض اینکه او را برای مدت کمی آسوده میگذارند، دوباره سعی میکند از انجام وظایف جدید شانه خالی کند. سرانجام دختری که تاکنون پدر و مادرش هیچگونه زحمتی در تربیتش متحمل نشدهاند مبدل به نوجوانی نـافرمان و لجـوج میشود.
روشن است که عادات خوب به آسانی به وجود میآید، و انسان به زحمت فراوان از آن ها جدا میشود. و باز باید به خاطر داشت که اگر پدر و مادران یک مرتبه بـه صـرافت افتادند فهمیدند که باید کودک وظایف خاصی را داشته باشد، اگر ناگهان دیدند که بطور کلی خیلی چیزها را باید در زندگی او عوض کنند، این هـنوز بـدان معنی نیست که کودک هـم دقـیقا تمام آن ها را میفهمد و به آرامی نظام جدید امور را قبول مینماید و ضرورت آن ها را درک میکند. بنابراین معمولا وقتی کودک از حرفشنوی خودداری میکند که یک مرتبه، بـدون آمـادگی درخواسعت جدید و نامطبوعی از وی بـخواهیم و بـه شدت عادتی که با زندگیش عجین شده نقض میکنیم.
- امر و نهی زیاد حرف نشنوی بعدی را سبب میشود.
خانوادههایی وجود دارند که در آنها کودک پیوسته کلمه”نـ…” را میشنود. روی کاناپه دراز نکش، مـیافتی. سـروصدا نکن مزاحم میشودی، دم در نرو، آن ها بچههای بدی هستند. همهاش نه و نه…سایر ممنوعیت ها کاملا مستند است. کودک مخصوصا اگر با نشاط،با انرژی و پرجنب و جوش باشد اغلب آن چیزی را میخواهد کـه در واقـع نباید بـه او اجازه داد،یا برای وی مضر است و یا سایرین را ناراحت میکند.
ولی اغلب ممانعتهای بیپایان را،احتیاط خارج از اندازۀ مادرها و مـادربزرگها و پدرها موجب میشود. آن ها از همه چیز میترسند، از همه چیز احتیاط مـیکنند بـچهها را از هـمه چیز محفوظ میدارند. پدر و مادرانی که تصور میکنند در سایۀ چنین ممانعتها و محدودیتهائی میتوان آن ها را به آسانی، حرف شـنو، و مـتین بار آورد. ضمنا جلوگیری های مداوم منجر به نتایج خیلی نـامطلوب مـیشود، زیـرا تقریبا همه چیز را برای کودک قدغن میکنند،ولی او خیلی چیزها میخواهد، در اینصورت شروع به رفتاری مـیکند که گوئی هیچ چیز قدغنی وجود ندارد.
اینگونه کودکان رفتاری میکنند که مـوجب نگرانی پدر و مادرمیشوند. در اینجا چـه کـسی مقصر است؟ نباید دائما جلو کودک را گرفت، بلکه باید آموخت تا خوب و بد را از هم تشخیص دهد و بیاموزد که چه چیزی را باید بکند و چه چیزی را نباید بکند. به هیچ وجه لازم نیست در جایی که بدون آن ها میتوان کنار آمد منع را به موقع اجرا گذاشت. با منع کودک از چیزی، لازم است، چیز مطبوعی را جایگزین آن کرد.
مثلا وقتی کهبابا خوابیده است نباید دوید ولی در عوض میتوان چیزی ساخت یا نـقاشی کـرد و چیزی چسباند. پسربچه دوازده ساله را از تنها رفتن به نمایش شبانه منع میکنند در عوض پیشنهاد میکنند که روز تعطیل به گردش برود یا اجازه میدهند که تنها به نمایش روزانه تئاتر برود. بـرای کـودک ممانعتهای زیاده از حد و غیر قابل اجرائی را مقرر ندارید، با همینها شما علت عدم اطاعت را به وجود میآورید. باز علت دیگری که عجیب بنظر میرسد ولی سبب حرف نشنوی کـودکان مـیشود، بازگو میکنیم خیلی اتفاق میافتد که به سبب اینکه واقعا نمیداند و قادر نیست درخواست پدر و مادر را اجرا کند نافرمنی میکند.
گاهی بزرگترها ظاهرا نمیدانند که چنین کارهای سادهای مثل رفـت و روب اطـاق یـا شستن ظروف، سبب دشواری هایی گـردد. ولی ایـن اتفاق روی میدهد. دختر بچه ای بعد از ناهار بشدت از شستن ظروف خودداری میکرد، بدون اینکه علت نافرمانی خود را توضیح دهد. اما موضوع ا ین بـود کـه او آب گـرم کافی برنداشته بود، دستمال ظرفشویی بکار نبرده بـود و طـبعا نمیتوانست از عهده تمیز کردن ظروف چرب بر آید. مادر این را فهمید و به دخترش شستشوی صحیح ظرف را یاد داد و دختر کوچولو هـمه روزه حـتی بـا میل و رغبت این وظیفهای را که چندان هم خوش آیند نیست انـجام میداد.
گاهی کودک بخاطر ترس از شرمندگی درخواست های پدر و مادر را انجام میدهند. مادرمیگوید: نسرین از همسایه روزنامه امروز را بگیر. اما نـسرین از رفـتن بـه در خانه همسایه خجالت میکشد. او علت خودداریش را توضیح نمیدهد. گویی کر اسـت. اعـتنایی نمیکند مادر عصبانی میشود.
علی، هفت ساله از رفتن به اطاق تاریک میترسید. پدرش از وی خواست که کفش های او را کـه در آن اطـاق بـود، بیاورد، اما پسربچه خواهش او را اجرا نکرد و علت نارضایتی و سرزنش و عدم اطاعت هـمین بـود. بـلی، در هر موردی علتی سبب نافرمانی کودک میشود. شما برای کودک توضیح دهید. یعنی بـه مـوقع عـلت را برطف کنید. زیرا میتوان به علی آموخت که از تاریکی نترسد. نسرین بر خجالت خـود پیـروز شود و غیره.