
اولیـن سؤالها در این زمینه ممکن است در حدود (6-4) چهار تا شش سالگی مطرح شـود. در ایـن سنین کودک نمیتواند مدت زمانی طـولانی را برای شنیدن جواب پرسـشهای خـود،صبر کند و نیز«نمیتواند بـه تـمام ابعاد واقعیت، یکجا توجه کند». در این سنین باید به سؤال های کودک در حد ادراکـش پاسـخ گفت. مثلا در […]
اولیـن سؤالها در این زمینه ممکن است در حدود (6-4) چهار تا شش سالگی مطرح شـود. در ایـن سنین کودک نمیتواند مدت زمانی طـولانی را برای شنیدن جواب پرسـشهای خـود،صبر کند و نیز«نمیتواند بـه تـمام ابعاد واقعیت، یکجا توجه کند». در این سنین باید به سؤال های کودک در حد ادراکـش پاسـخ گفت. مثلا در رابطه با عـظمت خـدا (بـزرگ بودن خداوند) پاسـخ دهـیم که: خدا از همۀ کـوه ها و… هـمه چیز بزرگتر است یا در خصوص مکان خدا بگوییم: در همهجا خـدا هـست، حتی در دل من و تو.
خلاصه اینکه پاسـخ بـه سؤال های کـودک بـاید سـاه و صحیح باشد و اگر کـودک با وجود این تدابیر باز دچار خطاهایی شد،نباید زیاد نگران بود زیرا تمام ایـن بـناها در نوجوانی فروخواهد ریخت. ولی باید در همه حـال بـرای اصـلاح خـطاهای فـکری کودک با ارائه تـوضیحات مـتناسب با فهم و درک او اقدام نمود. سؤال های کودک بیشتر صورت «چیستی» دارد و پاسخ آن اغلب میتواند یک کلمه باشد.
در سـنین 7 تـا 12 سـالگی «کنجکاوی کودک (اگر آن را سرکوب و مدفون نکرده بـاشیم) هـدفمند شـده و از چـیستی بـه چـرایی و چگونگی رسیده است.» در مدّت زمان طولانیتری میتواند به مطلبی توجه کند (حدودا ده دقیقه) و «میتواند در موقعیتهای محسوس و ملموس، از مقدمات معلوم،به نتایج منطقی برسد».
در این سنین، پاسخ بـه سؤال های کودک، میتواند اندکی طولانیتر باشد و مایۀ استدلال های منطقی محسوسی داشته باشد و بر تمثیلها تکیۀ فراوان شود. در این دوره ممکن است دربارهء این سؤال ها، کندوکار و پرسش کنند؛ به عنوان مثال:در رابـطه بـا «وجود خدا» میتوان این گونه استدلال کرد:
«همانگونه که به دلیل نظمی که در دوربین عکاسی وجود دارد (آن نظم را بر میشماریم) نمیتوانیم بگوییم این دوربین خود به خود به وجود آمـده اسـت و مجبوریم اعتراف کنیم که خالقی داشته است، حتی اگر ما خالقش را ندیده باشیم، دربارۀ جهان که نظم آن بیشتر از دوربین عکاسی است نیز مـجبوریم بـه وجود خالقی برای آن اعـتراف کـنیم».
یا اگر سؤال شود که، خدا چگونه است و او را چه کسی آفریده است و… (سؤال دربارۀ ذات خدا) میتوانیم پاسخ دهیم که: «فکر ما فقط قادر اسـت مـخلوقات خدا را درک کند مثلا کـوه یـا آسمان و ستارگان و… را میتوانیم ببینیم و دربارهء آنها فکر کنیم. اما آیا ذهن ما میتواند دربارۀ چیزی که خدا نیافریده است بیندیشد؟جواب میدهد خیر. پس خود خداوند از مخلوقات خدا نیست که او را ببینیم. بنابراین اصـلا مـا نمیتوانیم دربارۀ چگونگی خدا فکر کنیم.» دربارۀ این که «مکان» خداوند کجاست؟ در جواب باید گفت،چون خدا خالق جمیع مخلوقات است پس در همه جا حاضر و ناظر است.
نوجوانی
چون خداوند موجودی مجرد است، آغاز دعوت به ایمان به خدا باید مقارن با رشد تفکر انـتزاعی کودک باشد تا قبل از این مرحله فقط به سئوال ها یا احـتمالا انـحرافات فـکری کودک پاسخ داده میشد. اما ارائۀ مفهوم راستین از خدا باید از سنین 13-12 سالگی (آغاز نوجوانی) شروع شود زیرا در ایـن دورهـ انقلابی در وجود فرد رخ میدهد و کاخ تمام باورهای قبلی نوجوان فرومیریزد و او قصد دارد شخصا بـنای بـاورهای خـود را شکل دهد.«نوجوان هرچیز را از نو ارزیابی میکند (و گاه توافق قبلی یا نظر دیگران برایش قـانعکننده نیست) ».
همچنین امتیازی که نوجوان را مساعد برای کاشتن بذر ایمان میکند «قدم نـهایی، در جهت تشخص طلبی نوجوان اسـت کـه حیات اخلاقیش را متوجه تعالی به سوی خیر میسازد.
نوجوان از نظر شخصیت به فلسفۀ زندگی قانعکنندهای نیاز دارد و باید به اعتقادی مستحکم دربارۀ معنی و مفهوم حیات برسد. سؤالهایی که در این زمینه برای نـوجوان مطرح می شود،بیشتر مربوط به حقیقت مذهب و کمال مطلوب میباشد.» پس در این دوره باید سعی شود بنای اعتقادی نوجوان در شکل ایمان به خدا و عالم غیب، به طور صحیح بنا نهاده شود و «شـتابزدگی در ارائهـ سرمایههای فرهنگی نه تنها اتلاف وقت و بینتیجه است بلکه به بار آوردن افرادی سطحی، بیفرهنگ ولی مظاهر میانجامد که ذائقه درک ارزش های انسانی را برای همیشه از دست میدهند».
- در این زمینه، چه چیزی را بـا نـوجوان مطرح کنیم و چگونه؟
باید سعی شود که اعتماد نوجوان را به خود جلب نماییم و با او همانند دوست مهربان، راز نگاهدار و دارای سعۀ صدر برخورد کرد تا بدون هیچ گونه واهمهای بتواند تمام مـکنونات درونـی خود را با ما در میان گذارد. «افراد در مقابل نفوذ اجتماعی،همیشه، یکی از سه پاسخ زیر را میدهند:
1-متابعت: در این صورت فرد عقیدهای را به خاطر کسب پاداش و یا اجتناب از تنبیه میپذیرد که نـاپایدارترین نـوع پاسـخ فرد میباشد.
2-همانندسازی: پذیرش عـقیده نـاشی از رضـایت درونی نیست بلکه مبتنی بر آرزوهای شخصی برای همانند شدن با شخصیتی صاحب نفوذ است.
3-درونی کردن: عمیق ترین نوع اعتقاد مـیباشد و انـگیزهء درونـی کردن؛ اعتقاد مبتنی بر این تمایل است کـه مـیخواهم رفتار و افکارم درست و صحیح باشد.» اعتقادی که در نوجوان بوجود میآید بسته بر نحوهء برخورد ما با او،به یکی از سـه شـکل بـالاست.
1- اگر از طریق تنبیه و پاداش، کودک یا نوجوان و یا حتی بزرگسال را وادار بـه پیروی از راه و رسمی بنماییم؛ او را فردی سطحی و متظاهر (منافق) بار خواهیم آورد.
2- قهرمانپروری و تقلید از اسوه، حالتی است که بخصوص در دورۀ نـوجوانی در فـرد ایـجاد میشود. از این خصوصیت خدادای میتوان به عنوان قدم اول، استفاده کرد. امـا ایـن کافی نیست و مکمل آن مرحلهء بعد میباشد.
3-درونی کردن: برای آنکه نوجوان اعتقادی درونی و عمیق داشـته بـاشد نـه لازم است از تشویق زیاد استفاده شود نه از تنبیه شدید.برای این مـنظور مـیتوان بـه سه طریق عمل کرد:
الف- چون در مرحلۀ نوجوانی، نوجوان فطرتا تمایل به مذهب و تعالی اخـلاقی پیـدا مـیکند؛ فقط کافی است که با استدلال های ساده و روشن و صحیح، ایدۀ دینی خود را به وی ارائه دهـیم، اگر زمانی به این کار مبادرت نماییم که نوجوان، خود، کشش لازم یا آمـادگی خـود را نـشان داده باشد اثرپذیری نوجوان بیشتر خواهد بود. (طبیعتا در این سن علاقهاش را نشان میدهد).
- نـحوۀ ارائه:
اگـر خواسته باشیم نحوه و میزان تأثیر پیام بر افراد را از لحاظ روانشناسی بررسی کنیم؛ عـقاید مـا تـحت تأثیر کسانی قرار میگیرد که هم متخصص باشند و هم قابل اعتماد. قابلیت اعتماد (و تأثیر) یـک مـبلّغ در صورتی میتواند افزایش یابد که دربارهء موضوعی استدلال کند که ظاهرا مـخالف مـنافع شـخص اوست. قابلیت اعتماد (و تأثیر) یک مبلّغ در صورتی میتواند افزایش یابد که ظاهرا سعی نداشته بـاشد مـا را تـحت تأثیر قرار دهد. عقاید رفتار شخصی که او را دوست داریم و با او همانندسازی مـیکنیم؛تـأثیر بیشتری در عقاید ما دارد،حتی اگر بدانیم که او قصد دارد ما را تحت تأثیر قرار دهد (البته در مورد عـقاید جـزئی و کم اهمیت)».
از این قوانین – در رابطه با نوجوان – میتوان این استفاده را نمود کـه در ارائه ی ایدۀ دینی، با صداقت با او رفتار شـود و سـعی بـر این نباشد که حتما او را تحت تأثیر قـرار دهـیم، بلکه هدف این باشد که حقایق را – بدون کم و کاست- به او ارائه دهیم. اهمیت ایـن مـطلب وقتی بیشتر میشود که فـرد از قـبل عقایدی مـخالف بـا ایـن عقیده داشت باشد و صمیمیت و محبت زیـاد بـین مبلغ و مخاطب نباشد. مخاطب نیز باید به این حقیقت پی ببرد که هـدف بـحث نشان دادن حقیقت و جلوه دادن ایدهای است و ایـن فکر برایش بوجود نـیاید کـه هدف تغییر دادن،یا ایـجاد گـرایش خاصی در ذهن اوست. در ضمن اشکال ندارد و بلکه خوب است که مبلّغ موضوع خـود را در رابـطه با ایدهای که مطرح مـیکند مـشخص نـماید. مثلا بگوید: مـن شـدیدا معتقدم و یا شک دارم… راه صـحیح و پسـندیده این است که برای ارائه ایده خود به نوجوان – در حالت عادی – از همین روش استفاده شود.
ب- حـملۀ خـفیف: این روش بعد از روش «الف» مورد استفاده قـرار مـیگیرد، به ایـن صـورت کـه وقتی فرد، ایدۀ مـشخصی را پذیرفت؛ برای استحکام بخشیدن به این اعتقاد، حملههای خفیفی بر باورهایش انجام دهیم. این حـملهها بـاید در حدی باشد که فرد بتواند بـه پاسـخگویی آن ها مـبادرت ورزد یـا در صورت لزوم بتواند بـا مـراجعه به کتاب یا افراد خبره، پاسخ این حملهها را بیاید.
در ضمن اگر نوجوان، ایدهای خطا را باور کـرده بـاشد بـرای فروریختن این اعتقادات نباید از حملههای خفیف کـار خـود را شـروع کـرد، بـلکه بـاید تمام نیروی فکری و دانستههای خود را مهیا ساخته، و در یک موقعیت مناسب، حملهای شدید را بر آن باور خطا، وارد سازیم. (البته باید دقت کرد که نباید این حمله باعث شود کـه نوجوان فکر کند به شخصیت او اهانت شده است بلکه باید محبت و خیرخواهی ما را احساس کند و لحن گفتار ما نیز آمرانه نباشد یعنی اینطور نباشد که فکر کند ما قصد داریـم حـتما عقاید او را تغییر دهیم بلکه قصد ما فقط ارائهء حقیقت باشد نه مجبور ساختن کسی به پیروی از ما).
ج- روش دیگری نیز وجود دارد که به هیچوجه برای حاکم کردن اعتقادی در ذهن کـسی تـوصیه نمیشود بلکه فقط برای آگاهی بیشتر از علت بعضی از انحرافات فکری و کجروی ها و لجاجت ها، ارائه میشود. این روش را «تشویق و تـنبیه نـابسنده» مینامیم.
این روش بر این خـصوصیت روانـی انسانی بنا شده است که چون افراد غالبا تصور «خودپندارۀ» مثبتی از خود دارند (تصور شخصیت خوب و متعادلی از خود دارند) وقتی این افراد، بدون پاداش یـا تـنبیه (یا با تنبیه و پاداش بـسیار کـم – نابسنده) دروغ یا مطلب خلافی را بگویند شروع به باور کردن دروغ های خود میکنند زیرا توجیه بیرونی (بسنده) برای اظهار این مطالب که با نگرش اولیۀ آنان مغایر است، وجود ندارد (نـه پاداش کافی و نه تنبیه کافی) و این ناهماهنگی بین نگرش های اولیه و مطلبی که جدیدا گفته است باعث میشود که فرد مطالب جدید (خطا) را به خود بباوراند و در خود تغییر نگرش بوجود آورد؛ در غیر ایـن صـورت، دروغ، شخصیت آن ها را -نزد خودشان- زیر سؤال خواهد برد. اما فرد دوست دارد تصور خوب از شخصیت خود را حفظ کند حتی بـا قیمت باور کردن دروغ ها.
پس باید توجه داشت که چگونه گاهی افـراد، ایـدههای غـیر منطقی را میپذیرد و باید از ایجاد چنین موقعیتی برای نوجوان احتراز کرد و هنگامی که قصد داریم اعتقادات نادرست را بـا حملهای شدید فرو ریزیم باید در محیطی خلوت این کار انجام گیرد تا فرد مـتعهد بـه سـخنان خود نشود. تا اینجا اعتقاد از طریق خرد بود، اما مکمل این اعتقادات فکری، باورهای قـلبی هستند.