دسامبر 19
بازدید : 745
نظرات : بدون دیدگاه
الگو بودن با آموزش دادن متفاوت است!

کودکان نحوۀ اجرای مرزها (محدودیت‌ها) را در دنیای خودتان توسط شما مشاهده می‌کنند. آن ها می‌بینند که شما چگونه با خودشان، همسرتان و مسئولیت‌های شغلی خود برخورد می‌کنید و آن ها از کارهای خوب و بد شما تقلید می‌کنند. الگو برداری مقوله‌ای متفاوت از آموزش است.   آن ها به‌ این موضوع توجه می‌کنند و […]

کودکان نحوۀ اجرای مرزها (محدودیت‌ها) را در دنیای خودتان توسط شما مشاهده می‌کنند. آن ها می‌بینند که شما چگونه با خودشان، همسرتان و مسئولیت‌های شغلی خود برخورد می‌کنید و آن ها از کارهای خوب و بد شما تقلید می‌کنند. الگو برداری مقوله‌ای متفاوت از آموزش است.

 

آن ها به‌ این موضوع توجه می‌کنند و احترام می‌گذارند و می‌خواهند بیشتر شبیه افراد برتر و قدرتمندتر باشند. آنان با پوشیدن کفش‌های راحتی پدر یا استفاده از رژ لب مادر، سعی می‌کنند کارهای بزرگترها را تقلید کنند و نمی‌توانند تشخیص دهند کدام‌ یک از آن ها برایشان مناسب‌تر است. در این صحنه‌ها، مرزها بیشتر فرا گرفته می‌شوند تا آموزش داده شوند. الگوبرداری در همۀ اوقات جریان دارد، نه فقط زمانی که شما در نقش والد هستید. در واقع، این روند هر زمانی که کودک شما را می‌بیند یا صدایتان را می‌شنود، جریان دارد.

 

بارها شاهد بوده‌ایم که یک مادر چگونه وقتی فرزندانش را در حال انجام همان کاری که خودش انجام داده می‌بیند و نه آنچه به‌ آن ها گفته و یاد داده است، دچار نگرانی می‌شود و همیشه هم بیان می‌کند که من به آن ها یاد داده بودم که چه کارهایی درست و چه‌ کارهایی غلط است و شاید هم این کار را انجام داده باشد، اما در اغلب موارد فرزندش از همان ابتدا درمی‌یابد که ایا رفتارهای مادرش یا پدرش با نگرش‌هایش همخوانی دارد یا خیر.

 

قواعد عمومی و ثابتی که در خانه به‌ اجرا در می‌آیند مثال خوبی در این زمینه‌اند. بسیاری از قوانینی که به‌ امتیاز گرفتن و قبول مسئولیت مربوط می‌شوند – مانند ساعت خواب و تماشای تلویزیون – در مورد کودکان و افراد بزرگسال متفاوت است؛ با این وجود بعضی از قوانین باید در مورد همۀ اعضای خانواده به‌ اجرا درآیند.

 

برای مثال قانون چنین است: هیچ‌کس نباید صحبت شخص دیگری را که در حال گفت‌ و گوست قطع کند. والدین اغلب احساس می‌کنند آنچه را که درباره‌اش حرف می‌زنند، مهم‌تر از حرف های درهم و برهم فرزندشان دربارۀ اتفاق‌های مدرسه است. با این وجود، اگر این درک بین اعضای خانواده وجود داشته باشد که همۀ اعضای خانواده باید یک قانون عمومی را در مورد هم رعایت کنند، کودک احترام به‌دیگران را الگوبرداری خواهد کرد.

 

زمانی که کودک بتواند بگوید: مامان، شما حرف مرا قطع کردی! و مادر بدون این که حالت تدافعی بگیرد، بگوید: حق با توست، پسرم. متاسفم! کودک احترام، مالکیت، عذرخواهی و احترام به‌ قوانین خانه را یاد می‌گیرد و این ویژگی ها را تا زمان بزرگسالی حفظ و به‌ آن ها عمل می‌کند. این موارد نه تنها به‌عنوان نگرش های خوب، سالم یا به‌ کمال رسیده در نظر گرفته می‌شوند، بلکه مواردی عادی به‌ شمار می‌آیند که در واقعیت نیز وجود دارند. و کودکان مایوسانه به‌دنبال چنین ویژگی های عادی و روزمره‌ای هستند تا بتوانند با تکیه بر آن، الگوبرداری کنند.

 

به‌همین دلیل است که اگر مادر به‌جای واکنش قبلی می‌گفت: تو نمی‌فهمی. حرفی که داشتم میزدم، باید گفته می‌شد چون خیلی خیلی مهم بود. احتمالاً کودک حالت تدافعی به‌خود می‌گرفت و زمانی که قانونی را نقض می‌کرد، درصدد برمی‌آمد که رفتارش را توجیه کند. نیاز کودک به‌تعلق از احساس نیاز او به‌خوب بودن سرچشمه می‌گیرد. اگر احترام نسبت به‌حد و مرزهای خانه احساس تعلق را در او تقویت کند، آن را انجام می دهد. اگر هم طغیان بر علیه آنها باعث مورد توجه قرار گرفتن و شکل‌گیری تعلق در او شود، باز هم آن را تکرار می‌کند. کلید این قضیه در الگوی رفتاری نهفته است که شما براساس آن عمل می‌کنید.

نویسنده این مطلب :

فرزند پرتال

به اشتراک بگذارید :

دیدگاه شما